شبِ تنهایی و بازیِ افراط خواه یاد توست که منبع
ستاره باران دلتنگی در این پستوی تاریکی است.
به تنزل آرزوهای بلند با نگاه تعبیرهای تلخ خیره نشو
در فراز و نشیب کورکورانه تکرارها به آشیان گرم خیال تنیده ام...
وقتی که بستر احساس را بی دریغ می گسترانی
خالصانه ترین عشقِ ریحانه ای ات را به اکمال می رسانی
و طبق طبق هدیه می کنی...
اما باز تو هستی که در دایره اقتضائات ، سرگردان می چرخی و گیج می خوری
و باز تنهای تنها منگ می شوی ،
سرت را با دستانت در آغوش می کشی تا در هپروت بی انگاری فرو روی...
نظرات شما عزیزان: