پشت هر پنجره راهی به طلوع
ما غروبی دگریم
شاید امروز همان قفل در است
رو به فردا زده اند
چه کسی باز گشاید در را
تا هوا تازه شود
زن زیبـاســت ...
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..
چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت
... و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...
زن زیباست...
آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها
باز فراموشش نمی شود؛
مادر است، همسر است،راحت جان است ...
زن زیباست ...
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ...
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ...
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...
آری زن زیبـــــاست...
حتی وقتی آرایش نداره ؛
موهای دست و پاش یه کم در اومده ؛
دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره ؛
وقتی خودشو گوله کرده تو تخت ,
تو جای خالی تو که هنوز گرمای تنتو داره ,
که سرشو فرو کرده تو بالشت ,
که بوی تنتو - نه ادکلنت - بوی تنتو با لذت ,
با هر نفسش بکشه توی ریه هاش ؛
زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت ؛
و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد ؛
تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره ؛
من بیهوده می خواهم، از یاد تو بگریزم
ای همه هستی من، از مهر تو لبریزم! تو دریای من هستی، هرگز از خود مرانم من ساحلی غریبم، باید با تو بمانم بی تو، چون کویر تشنه ی آبم بر موج هستی چون حبابم بی قرارم و بی تابم بی تو چون کتاب بسته ای هستم شاخه ی شکسته ای هستم عابر خسته ای هستم
شبِ تنهایی و بازیِ افراط خواه یاد توست که منبع
ستاره باران دلتنگی در این پستوی تاریکی است.
به تنزل آرزوهای بلند با نگاه تعبیرهای تلخ خیره نشو
در فراز و نشیب کورکورانه تکرارها به آشیان گرم خیال تنیده ام...
وقتی که بستر احساس را بی دریغ می گسترانی
خالصانه ترین عشقِ ریحانه ای ات را به اکمال می رسانی
و طبق طبق هدیه می کنی...
اما باز تو هستی که در دایره اقتضائات ، سرگردان می چرخی و گیج می خوری
و باز تنهای تنها منگ می شوی ،
سرت را با دستانت در آغوش می کشی تا در هپروت بی انگاری فرو روی...
دلم گرفته از اینجا جایی که در آن ،
مردان برای ابراز عشق به جای گفتن:
"دوستت دارم"،
می گویند:
" خونه خالی دارم