رویــــــــای خیــــــــــس
بــــــــــــــگـذار این گـونه بگـویــــم :
نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را  ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

 

 

 

 

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

 

 

 

 

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

 

 

 

 

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

 

 

 

 

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

 

 

 

 

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

 

 

 

 

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

 

 

 

 

اشکهایم را همه دیدند!

 

 

 

 

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

 

 

 

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ، 

 

 

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

 

 

 

 

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

 

 

 

 

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

 

 

 

 

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

 

 

 

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم

 

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است

 

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |


 

 


نه منهاي من مي شوی

نه جمع در من

تهي نمي شوي

و آمار قصد دارد بفهماندم

كه نسبت...ي با من نداري

عزيزتر از جان

،‌لايق قدر مطلق هم نيستي آخر

تو بسياري نقطه اي سراسر من

تو مستقيم ترين خطي

روان به مركزيت وجود

و خود يا ناخود آگاه

نا متنهي ،‌درونم

بستر دوانده اي

ومن

بي هيچ حدي

دوست دارمت

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

مردانگی ات رابا شکستن دل دختری که دیوانه ی توست ثابت نکن

مردانگی ات رابا غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن

مردانگی را زمانی میتوانی نشان دهی که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده،

که دختری با تکیه به غرورتو ، به قدرت تو ، در این دنیای پر از نامردی قدم برمیدارد

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

تو دست هایت را به دست های فاصله داده ای...

ومن نگاهم را به جاده های انتظار.....

هر دو دل بسته ایم اما.....

تودر فاصله ومن در انتظار....

مجنون تر از فرهاد می شوم....

شیرین تر از لیلی می شوی....

وچه حال خوبی ست با تو ماندن....

زیستن و مردن.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

 

می خواهم با تو سخن بگویم....

 

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

 

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

 

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

 

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

 

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

 

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

 

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

 

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

گفتم ته شب . یک  غزل ای ماه بگویم                      

از چشمه ی چشمان تو در  راه بگویم

گفتم که بیا رخ بنشان قلعه همین است                     

باید بروم قصه به آن شاه بگویم

امشب  چه شب خوب و قشنگی است تو هستی        

از پنجره با چشمت تو  صد آه  بگویم

اما نه خدا قسمتان کرده بنالیم                                       

در خواب به چشمان تو گه گاه بگویم

مختار تویی هرچه بگویی بپذیریم                              

خواهی که بخوانم به لبت خواه بگویم

وقتی که خدا گوش به چشمان تو کرده است            

باید به خدا هم بد وبیراه بگویم  

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |




 
برای تو می نویسم.... 


برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... 

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست... 

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست... 

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شده... 

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... 

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود کردی... 

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود کردی... 

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... 

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است... 

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... 

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است... 

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است... 

برای تو عزیز دلم

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

 

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

 

 

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

همه دنیام شده دیوار پر دیوارای سنگی

 

نمی کشن منو دردا همین دردای دلتنگی

 

صبوری های دل با من، به من برگشتنت با تو

 

چه قدر دوری ازم عشقم چه قدرراهه ازم تا تو

 

رهام کن از هجوم درد از این تنهایی هرزه

 

به دلتنگی من برگرد به دنیایی که بی مرزه

 

کشنده س زهر تنهایی که من هر لحظه می نوشم

 

همین لحظه منو دریاب بیا برگرد به آغوشم

 

بدون تو یه آواره م اسیر صدتا دیوارم

 

تا وقتی که نفس باشه به داشتنت امیدوارم

 

پرم از حس دلتنگی از اشک و گریه بسیارم

 

از هر چی بین ماست خسته م از این دیوارا بیزارم

 

ولی بازم یه دیوونم تویی عشقم همه جونم

 

تا روز مرگ من جز تو به هیچ کس دل نمی سپارم

 

اگه حتی به من عشقی نداشته باشی ممنونم

تا روز مرگ من با عشق تا پای جون دوست دارم

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.