رویــــــــای خیــــــــــس
بــــــــــــــگـذار این گـونه بگـویــــم :
نوشته شده در تاريخ جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


بیا سیراب کن امشب لبان تشنه آبم را

نوازش کن تنم ؛از من بگیر احساس نابم را

نشسته کنج رویایم خیال ناز چشمانت

بیا در گوش نجوا کن تو لالایی خوابم را

میان صحن آغوشت مرا با بوسه مهمان کن

که باران می زند امشب تن خشک سرابم را

به طعم شور شیرینم بیا فرهاد وار امشب

حریمم بشکن و حتی بگیر از تن حجابم را

بخوان از چشم بی تابم سوال سالها تردید

بگو ای عشقِ من! با شوق چشمانت؛ جوابم را

پریشانم نمی بینی ؟؟؟ بیا آرامش جانم

که تسکین می دهد عشقت تمام اضطرابم را

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 
در دستهای تو 
 
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود
 
کز من دریغ کردی
 
تنها تویی
 
مثل پرنده های بهاری درآفتاب
 
مثل زلال  قطره باران صبحدم
 
مثل نسیم سرد سحر
 
مثل سحر آب
 

آواز  مهربانی تو با من
 
در کوچه باغهای محبت
 
مثل شکوفه های سپید دست
 
ایثار سادگی است


افسوس
 
آیا چه کس تو را
 
از مهربان شدن با من مایوس می کند؟؟

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 
با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


چه زیباست

که تو تنها نیاز من باشی

و چه عاشقانه است

که تو تنها آرزویم باشی

و چه رؤیایی است

این« لحظـــه هـــای نــاب عــــاشقی»

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را فقط باتو حس می کنم.

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


شهاب سنگی بودی

كه یك لحظه

پنجره خانه ام را روشن كردی

حالا

اما

تو نیستی

و خانه من

سیاره خاموشی است

كه هیچ كس

نشانی اش را نمی داند...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


خدایا بسته ای چشـــــــــــــــمان بینایم به این دنیا

ندیدم رنگ زیبایی فقط حس میکـــــــــــــنم شب را

گرفتی از نگاه من طلوع صبح و خورشــــــــــــیدش

منم توصیف آن ماهی که مشتاقــــــ
ـــم به این دریا

من و آواز تنهـــــــــایی و دوری از همه مــــــــــــردم

عصایم همــــــــــــدم من شد در این دنیای وانفسا

خدایا شـــــــاکرم بر این ، که بستی چشم کورم را

ندیدن بهتر از اینســـــــــت که بینم رنج انســـــــانها

خوشم با چشم دل دیدن که دل دنیای احساسست

ندادم دل به دنیا و ندارم غــــــــــــــصه فـــــــــــردا

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


تـــا آســــمان خــیــــال ِ تـــو چقــــدر راه اســــت؟

دو بـــال بـــرایــــم کافــیـــســــت؟

مـــی خواهـــــم به هــــوای تــــو

ـــ در هــــوای تـــــو ـــ

اوج بگیــــرم!

منــتــــظــــرم مـــی مــــانـــــــی؟؟؟

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

 

 

 


 
نزدیك میشوی به من

  فرسنگها در من فرو می روی

   در من خانه می كنی

  در من حضورمی یابی

 لحظه به لحظه هرجا و هر كجا

  توی انگشتهایم جاری می شوی

  سطر به سطر خاطراتم را می نگاری

  روی لبم می نشینی

  خنده میشوی، حرف می شوی

  دلم كه می گیرد از چشمهایم می باری

 كیستی ؟ كیستی تو؟

  كیستی تو كه این همه

  در من بی تابی

  سزاوار حرفهای عاشقانه ای

 كیستی تو كه دیدنت زندگی

  رفتنت مرگ است

 در من بمان 


 از هنوز تا همیشه................


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

!!همین كه هستی كافیست

...دوراز من

...بدون من

گل كه میخری خوب است

؟؟؟؟برای من نیست

...نباشد

!!همین كه رختمان زیر یك افتاب خشك میشود كافیست

...دلخوشم به این( حماقت) شیرین

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

هـمین کــه هستے ...

هَمیــن کـهلابـلاےِ کلمـاتَم نفَــــــس مـیکشی...

راه مـیروی ، در آغـــــــوشَم میگیـری ...

هَمــین کــه پـــــناهِ واژه هـایم شُـده ای ...

هَمین کـه ســــــــــایـه اَت هست ...

هَمین کـه کــلماتَم از بی "تـــ ــ ــ ــ ــ ــو " یی یَـتیـم نشده اَند ،

کافیست برای یک عُمـــــر آرامـش ؛

بــــــــــاش ...

حتی همین قدر دور...

حتی هَمیـــــن قــدر دَست نیـــــــــــافتنی

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.