رویــــــــای خیــــــــــس
بــــــــــــــگـذار این گـونه بگـویــــم :
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |






از ریشه و تار و پود عاشق شده ام

گفتی چه سریع و زود عاشق شده ام



این دانه اگر چه تازه روییده ولی

من با همه ی وجود عاشق شده ام



قلبم به رسالت تو ایمان آورد

این معجزه ی تو بود عاشق شده ام



بی مرز و بدون ترس از پیشروی

خارج شده از حدود عاشق شده ام



آزادی من ، فدای همگامی ما

من با همه ی قیود عاشق شده ام



از چشمه ی دل غزل غزل می جوشم

با مهر تو رود رود عاشق شده ام



با اینکه منی نمانده با اینهمه تو

بر آنکه مرا ربود عاشق شده ام

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...


خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم...


خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن

 درگرداب فراموشی وسردرگمی

 است...


پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

 روزبه تو که سر چشمه تمام

 حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....

 

    

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |





می بینـــی

میـــان ایـــن واژه هـــا

چگونه با تو زیسته ام ؟

کـــاش می آمـــدی

ایـــن زندگـــی کاغـــذی را

مچـــاله می کـــردی

دستـــم را می گـــرفتـــی

مـــرا در آغـــوشت می فشـــردی

تــــــــــــو

چــشـــم هـــایت را می بستـــی

مـــن

پیشـــانیت را می بـــوسیـــدم

می رفتـــیم

تا آخـــر دنیـــا حـــرف می زدیـــم


 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

" آدمایی هستن که ... "



آدمایی هستن که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن

 

خوبم..

 



وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده,



راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره...



اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون...



آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه



همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن



اینا فرشتن...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

گـاهـی اوقـات

 

آدمـ نیـ ـاز دارَد در آغـوشـ ِ مـَردی غـَرق شـود

 

مـَردی کـه اگـر کسـی اذیـت کـرد ،

 

قـول دهـد همیشـان را می زَنـَد

 

مـردی کـه تـَه ریـش داشتـه بـاشـد

 

و لبخنـدش فقـط و فقـط بـرای تـو باشـد

 

مـردی کـه ساعتـ ها در آغـوشـَش لـَمـ دَهـی

 

بـدون ِ اینـکه بـروَد سـَر ِ اصـل ِ مطلـَب

 

مـردی کـه گـریـه هایـت را گـوش کنـد

 

و دَر خـود حـَل کنـد

 

مـردی کـه فقـط یـک سـر و گـردن بلنـد تـَر بـاشـد

 

مـردی کـه تـورا بـا دنیـا عـوض نکنـد

 

حتـی اگـر زشـت تـرین آدمـ ِ روی ِ زمیـ ن بـودی

 

مـردی کـه مـَـــــــرد بـاشـَد  . . . همیـ ن /.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

نرم افزار تعبیر خواب



درگیر رویای توام ، منو دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهام گذاشت ، تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود

حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم

درارو بستم روت ، تا احساس آرامش کنم

باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست

اگه دلت میخواد بری ، اصرار من بی فایدست

هر کاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه

چی میتونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

باید باکره باشی باید پاک باشی

 

 

 

برای اسایش خاطر مردانی که پیش از تو پرده هادریدند

 

 

 

چرایش را نمیدانی فقط میدانی قانون است، سنت است ، دین است

 

 

 

من زنم

 

 

 

با دستهایی که دیگر دل خوش به النگوهایی نیست که زرق و برقش  شخصیتم باشد

 

 

 

من زنم

 

 

 

به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو

 

 

 

میدانی؟

 

 

 

درد اور است من ازاد نباشم  که تو به گناه نیوفتی

 

 

 

قوسهای بدنم به چشمهایت بیشتر از تفکراتم میاید

 

 

 

باید لباسم را به میزان ایمان شما تنظیم کنم

 

 

 

دردم میاید

 

 

 

ژست روشن فکریت تنها برای دختران غریبه است

 

 

 

به خواهر یا مادرت میرسی قیصر می شوی

 

 

 

دردم میاید

 

 

 

 

 

 

در تخت خواب با تمام عقیده هایم موافقی

 

 

 

وصبح ها از دنده ی دیگری پا می شوی

 

 

 

تمام حرفهایت عوض می شود

 

 

 

دردم میاید می فهمی؟؟

 

 

 

تفکر فروشی  بدتر از تن فروشی ست

 

 

 

حیف که ناموس برای تو ..... است نه تفکر

 

 

 

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه ی تنی است

 

 

 

من محتاج درک شدن نیستم

 

 

 

دردم میاید خر فرض شوم

 

 

 

دردم میاید انقدر خوب سر وجدانت کلاه می گذاری

 

 

 

و هر بار که ازادیم را محدود می کنی  می گویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است

 

 

 

نسل تو هم که اصلا مسئول خرابی هایش نبوده

 

 

 

میدانی؟

 

 

 

دلم از مادر هایمان میگیرد

 

 

 

بدبختهایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

 

 

 

خیانت نمی کردند

 

 

 

نه برای اینکه از زندگی راضی بودند    نه....

 

 

 

خیانت هم شهامت می خواست

 

 

 

نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت جایش النگو داد

 

 

 

مادرم از خدا میترسد ...

 

 

 

از لقمه ی حرام میترسد....

 

 

 

از همه چیز میترسد....

 

 

 

تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است

 

 

 

دردم میاید

 

 

 

این را هم  بخوانی می گویی اغراق است

 

 

 

ببینم فردا که دخترت زیر پاهای مردم  گ ش ت ا ر ش ا د

 

 

 

به جرم موی بازش کتک می خورد  باز هم همین را می گویی

 

 

 

ببینم انجا هم به اندازه ی درون خانه غیرت داری؟؟

 

 

 

دردم میاید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند

 

 

 

و انهایی هم که نیستند همه فامیل خودتانند

 

 

 

دردم میاید

 

 

 

از این همه بی کسی دردم می اید

 

 

 

 

 

((سیمین دانشور))

 

 

 

 


 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

مـن بـدم . . . تـو خـوب بـــاش . . .

دیگــر ، سراغـم را نـگـیـر

خـودم را جـایی در این زندگــی گــُم کرده ام

دنبالـــــم نگرد . . . پـیـدایـم نـمـیـکـنی

نـفـس بـکـش . .

به جـای من هـم اگر تـوانستی مهربـــــانی کن

و بـعـد از مـن ، شـبـهـا بـه سـتـاره ام لـبـخـنـد بـزن

و مـاه کـه کـامـل شد ، از جــانـب مـن آرزویـی کـن

خودت هم منت بر سرم بگذار

و فـرامـوش کـن که زمـانی بـوده ام

خـودم نـیـز ، چـنـیـن خواهـــــم کرد

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

انگار عمریست به پایت سوخته ام ، هنوز هم با تو چشم به فرداها دوخته ام
مگر میشود از تو دل کند ، تو همچنان پرواز میکنی و من در بند
انگار عمریست همه فصلهایم خزان است ، تو سبز باش ، تمام زندگی برایم بهار است
برای منی که عاشق هستم، بودنت همان هوایی است که در آن نفس میکشم
اگر طعم زندگی تلخ است با تو طعم شیرین زندگی را میچشم
سوختم و شکستم ، به تو که رسیدم همچو یه یک شاخه خشکیده دوباره شکفتم
در اینجا نه هوایی است نه بارانی ، عشق من ببار که تو یک فرشته نجاتی
مگر میشود بی تو این زندگی را سر کرد ، این درد دوری ات بود که چشمهایم را تر کرد
آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا
که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ، تا صدایمان را بشنود ،
تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند، آری خدا درد دل ما را میشنود !
از این شکستنها ، در دل این سوختنها ، زیر اینهمه خاکستر غنچه عشق شکفته ،
این معجزه ایست که در قلب عشقمان نهفته
نه من همرنگ دیگران بودم ، نه تو همراه دیگران بودی

من در وجود تو بودم و تو در قلب من بودی و اینگونه ما با هم در دنیایی دیگر بودیم
خودت را رها نکن از دلم ، دستانت را به من بده گلم ،منی که بی تاب لحظه های در کنار تو بودنم
انگار عمریست در حسرت آن روزم که همان امروز میشود،
گفته بودم تا چشم بر روی هم بگذاری امروز هم در کنار تو تمام میشود


 

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


عشق

چیز مبهمی نیست

همین بارانیست که

از چشم تو می بارد

وقت دلتنگی دستهای من ...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.