رویــــــــای خیــــــــــس
بــــــــــــــگـذار این گـونه بگـویــــم :
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

حضورت
آتش ست و شراب
عاشقیِ شباب
پس چرا
در نبودنت
اینگونه مبتلایم و بیمار؟ 
به غیبتت
 
 عادت نمیکنم .                             
مستیِ شرابِ بودنت را 
تشنه ام ؛
نه سردیِ سراب خیالت 







نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |


"بـــــــــا قلبــــــــــــی از عــــــــــشق"

"با خطــــــــــی از حریر محبت"

"بــــــــــا جمــــــــله ای کوتـــــــــــــاه"

"در خطـــــــــــــی صــــــــــاف"

"بر روی یک برگ کهنه از یـــــــاس"

مینویسم:

"دوستــــــــــــت دارم"

   

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |




چه لذتی داره اون وقتی که مستِ خوابی یکی که با همه وجودت دوسش داری ..
یهویی صدات کنه :
عشـقم ....


 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

با خزانی خالی از فریاد و شور

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست هایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

مینویسم از یک عمر پر از عشق، عشقی که با تو پایانی ندارد
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

در این حالی که هستم ،چگونه در هوایی نفس بکشم که در کنارت نیستم؟
در این جایی که هستم ،چگونه بنشینم در این حال بی قراری ام
دائم قدم میزنم ، پنجره را باز میکنم و به خیال تو خیره میشوم به آن دور دستها
در این حسرت سرد ، جز خیال بودنت همه چیز از سرم رفت
چیزی که در دلم مانده ، تو هستی که مرا تا اوج دلتنگی ها میکشانی
میکشانی به جایی که نای بی قراری را هم ندارم
چون دلتنگی از دلم بی قرارتر شده ، هنوز انتظار به سر نرسیده و دلم عاشق این انتظار شده
دیگر دردی ندارم که درون دلم نهفته شود ، مگر برایم جز نبودن تو درد دیگری هم در این دنیا است؟
بی خیال دنیا ، بی خیال این زندگی و تمام زیبایی هایش ، آنگاه که تو هستی زیباترین لحظه زندگی ام
به سوی من بیا ، به سوی منی که شب و روزهایم یکی است ، به سوی منی که هر جا نگاه کنم، تو را میبینم ، تا چشم بر روی هم میگذارم چشمانت را میبنم و اینجاست که رویای زیبای چشمانت نمیگذارد که بخوابم …نمیگذارد آرام بمانم ….
با دیدن دوباره تو همه چیز را از یاد میبرم ، نمیدانم کجا هستم و از کجا آمده ام ، تنها میدانم به عشق تو است که با شوق به دیدار تو آمده ام


 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 - آجی معصومه ,وروجک  قرمز,گلاویژ محمدی,پارسا رحمانی,الیسا راد,هستی ایرانی,آتنا تا همیشه سبز    ,سارینا داودی,    ,رویا مهرو,دختر بامزه,آسیه ب,ناهید رسا,شهرزاد       مهر      ,حســــــــــــ ــنــا,فریبا آسمانی,الهام بیکران,

 

 

 

 

مدتی هست،

که هر روز غروب،

دلم آرام ندارد.

مدتی هست،

که آواز و ترانه،

انگار،

پیش من بی رنگ است.

مدتی هست،

پریشانی من،

رنگ تنها شدن است.

رفتن و از همه بگسستن و

دلگیر شدن.

من دلگیر،

تو را میخواهم،

که ترانه بشوم.

من دلتنگ،

تو را میخواهم

که پر از صحبت عشق

در خانه ام بکوبی تو و مهمان بشوی.

من تنها

امشب

هوس بوسه به لبهای تو را کرده دلم

و هراسانم از این بی باکی،

که تو را رنجه کند،

که تو را دورتر از این بکند،

ز در خانۀ من.

مدتی هست آری،

که تو از من سیری،

که من از تو دورم.

و چراغ شب من خاموش است.

و چراغ دل من....


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, توسط سپیده |




ای که یادت به دلـم بار گــرانی است ، بگو

من چه کردم که سزایم نگرانی است ، بگو

من که از عاشقی و غصه ی پنهان گفتم

از غــم عـشــق تو و ابـــر بـــهــاران گفتم

گفتم از درد پــریشـــانی و انـــدوه ِ نگاه

گفتم از حس حقارت به وجودت هر گاه

گفتم این عشق به جانم زده آفت ، اما

می کشم رنج ِغمت را بـه قیامـت ، اما

شد از این قصه که یادی بکنی از دل من؟

شد که یکبار بخــوانی غــم پنهان سخن؟

شد که یکبار بپرسی که چه می جویم من؟

بشنوی حــرف دلــم را که چه میگویم من؟

نــرود در دل سنــگت که دلــم میداند

چه بگویم ، چه نگویم ، نگهت میخواند

ای که با خنده ی پنهان و سکوتت رفتی

ای که با مستی افـــکار و غـرورت رفتی

شاید اینبار بفهمم که حقیـرم شاید

شاید اینبار من از غصه بمیرم شاید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.